تنهایی و پیشرفت

وبلاگی برای روزهای تنهایی و پیشرفت

تنهایی و پیشرفت

وبلاگی برای روزهای تنهایی و پیشرفت

تغییر مکان تا اطلاع ثانوی

با سلام به همه

من قبل از اینکه در بلاگ اسکای وبلاگ درست کنم روی وردپرس وبلاگ داشتم ولی به دلیلی که خیلی سخت می شد روش مطلب گذاشت (نمیدونم چرا فیلتر که نیست ولی با فیلتر شکن بری راحت می شه مدیریت کردش)

حالا امروز رفتم دیدم خیلی راحت شده سرعتشم خوب شده دیگه میرم رو ورد پرس تا وقتی دوباره قسمت بشه بیایم اینجا

اینم وبلاگ جدید روی وردپرس

تنهایی و پیشرفت


با تشکر از همه و همه

خداحافظ

آخرین دعا

ای اله ی من

سوگند به قدرتت که آن را مقدر فرمودی

و سوگند به خلقت و ایجاد

سوگند به مرگ و فناپذیری انسان که حکم آن بر تمام نفوس رانده ای

و سوگند به فرمانی که آن را محترم کردی و به آن دستور دادی و بر هر کس که آن را اجرا کردی بر او چیره و پیروز گشتی

که در این شب و این ساعت هر گناهی که مرتکب شده ام و هر جرمی که به آن دست زده ام و هر کار زشت که انجام داده ام و هر کار که از سر نادانی کرده و آنرا پنهان کرده ام یا آشکار ساخته ام

پنهان نموده ام یا ظاهر کرده ام و هر کار ناپسند که به مامورت فرمان داده ای که به ثبت کردن آن پردازد .به آن فرشتگان که آنان را موکل کردی تا آنچه من می کنم محفوظ بدارند و آنان را گواهان من و اندامهای من قرار دادی.

همه ی این کارها را بر من ببخشای...

چهارشنبه سوری

به نام خدا

چهارشنبه‌سوری نام جشن و آیینی است که ایرانیان در آخرین شب چهارشنبه(سه شنبه شب) هر سال برگزار می‌کنند

در این شب رسم است که آتش روشن کنند و از روی آن بپرند و در زمان پریدن بخوانند:

«زردی من از تو، سرخی تو از من»


کامل تر بخوانی(+)

درد دل یک درخت

به نام خدا

ناگهان با تو از خواب بیدار شدم اول نمی شناختمت

کم کم با تو پرو بال گرفتم شکوفه کردم

خیلی با تو قشنگ بودم ولی کم کم داشت زیبایی شکوفه هام میرفت 

نمیدانم چرا ناگهان تغییر کردی و دوباره برایم ناشناس شدی

دوباره کم کم بهت عادت کردم باهم دیگه اُخت شدیم

این بار با تو برگ و میوه دادم خیلی خوب بود(ولی بازم خودت نبودی)

دوباره کم کم داشتی فراموشم می کردی و ناگهان تغییر کردی

این بار خبری از خوبی و سر حالی نبود من کم کم سست شدم

برگهایم زرد شد و شاخه هایم سخت و محکم

برگهایم یکی یکی مرا ترک کردند و اصلا به زیبایشان که با من داشتند فکر نمیکردند

فقط به زمین فکر میکردن اونا بدونه من سرد و خشک شدن ولی این حقشون بود که یا با من بمونن یا برن چون دیگه نمیتونسم

هیچکس دیگه با من نموند

همینطوری سرد و خشک میشدم تا ناگهان از سرما خوابم برد

مدتی گذشت خواب دیدم که کسی مرا صدا میکند


                آشنا بود صدا                  و نسیمی مثل اولین دیدارمان

               ناگهان بیدار شدم            و دوباره با نفس تو شکوفه دادم

و دیداری دوباره

سلام بهار