تنهایی و پیشرفت

وبلاگی برای روزهای تنهایی و پیشرفت

تنهایی و پیشرفت

وبلاگی برای روزهای تنهایی و پیشرفت

می ترسم

به نام خدا

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان می ترسم

عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم

کودکان را دوست دارم ولی از ائینه می ترسم

سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم من!!!

من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم

روی سکوی کنار پنجره همه شب جای منه

روی سکوی کناره پنجره

همه شب جای منه

  چند ورق کاغذ و یک دونه قلم

همیشه یاره منه

کاغذای خط خطی از کناره در باز پنجره

میپرن توی کوچه

سر حال از این که آزاد شدن

نمیدونن که اسیر دل سنگ باد شدن

دیگه بیداری شب عادتمه همدم سکوت تنهایه من

تیک تیک ساعتمه تیک تیک ساعتمه

مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر


  مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر    مرا که هرگز بر بامی بلند ننشسته ام

و ستاره ای از آسمان نچیده ام        مرا که به هر نقطه ی خاکی پا نهادم

            باید از دلبستگی ها دل میبریدم      مرا با خود ببرید که اینجا دیگر جای من نیست

و این قلبی که در سینه میتپد         دیگر قلب من نیست

قلب مرا در شبی تاریک دزدیدند       و رگهای رابطه را بریدند

به من نگویید آنکه رفته باز میگردد    نه به من نگویید که رفتگان دیگر باز نمیگردند

آنچه بر جای میماند خاکستریست از خاطره ای غبار آلود و شبی از یادی که دیگر نه مهربان است و نه خوب