مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر مرا که هرگز بر بامی بلند ننشسته ام و ستاره ای از آسمان نچیده ام مرا که به هر نقطه ی خاکی پا نهادم باید از دلبستگی ها دل میبریدم مرا با خود ببرید که اینجا دیگر جای من نیست و این قلبی که در سینه میتپد دیگر قلب من نیست قلب مرا در شبی تاریک دزدیدند و رگهای رابطه را بریدند به من نگویید آنکه رفته باز میگردد نه به من نگویید که رفتگان دیگر باز نمیگردند آنچه بر جای میماند خاکستریست از خاطره ای غبار آلود و شبی از یادی که دیگر نه مهربان است و نه خوب